سگ اصحاب کهف

سگ اصحاب کهف از غار بیرون آمد تا تجربه شگفتش را با مردم در میان بگذارد. می­خواست بگوید که چگونه سگی می­تواند مردم شود! اما او نمی­دانست مردمان به سگان گوش نمی­دهند حتی اگر به زبان آدمیان صحبت کنند. سگ اصحاب کهف زبان باز کرد اما پیش از آنکه چیزی بگوید سنگش زدند و رنجور زخمی­اش کردند.

سگ اصحاب کهف گریست و گفت: من هشتمین آن هفت نفرم. با من اینگونه نکنید... آیا کلام خدا را نخوانده­اید؟... آیا نمیدانید پروردگار من چگونه از من به نیکی یاد می­کند؟

هزار سال پیش از این، خوی سگی­ام را کشتم و پلیدی­ام را شستم. امروز از غار بیرون آمدم تا بگویم چگونه سگی می­تواند به آدمی بدل شود اما دیدم که چگونه آدمی بدل به دام و دد شده است. این سگ که همه از او نفرت دارید نام من و خوی شماست! با چشم های اعتیاد به جهان نگاه می­کنید و با پیش داوری زندگی.

چرا اجازه نمی­دهید تا کسی پلیدی­اش را پاک کند و نجاستش را تطهیر.

چرا نیاموخته­اید که به دیگری گوش دهید. شاید دیگری سگی باشد اما حقیقت را از زبان سگی نیز می­توان شنید!

سگ اصحاب کهف به غارش بازگشت و پیش خدا گریست و از خدا خواست تا او را دوباره به خواب ببرد. خدا نوازشش کرد و سگ اصحاب کهف برای ابد به خواب رفت...

 

برگرفته از کتاب «من هشتمین آن هفت نفرم» از عرفان نظرآهاری

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی ابراهیمی دوشنبه 2 مهر 1386 ساعت 09:19 http://orkide1.blogsky.com

سلام
از اینکه به من سر زدید متشکرم .

نمی دانم چرا در بچگی معلم هایم مشق هایم را خط می زدند .
بزرگتر که شدم دیدم چیزی نمی نوشتم .


بسم الله الرحمن الرحیم[گل]

سلام بر رهروان عشق[لبخند]

"" ‌وقتی آماده یادگیری باشی، همه جهان معلم توست. ""

:)
بسیار مطلب زیبایی بود و قابل تامل.
در پناه الله دریا دل باشید و دل اندیش.

صید دوشنبه 2 مهر 1386 ساعت 21:10 http://www.ceyd.blogfa.ir

هنوز منتظر لینکها هستم

متاسفم. نتونستم پیدا کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد