وقتی بچه بودم واقعا از دیوار راست بالا میرفتم. یادمه هر وقت خونه داییم میرفتم (که اون زمونا چند خیابون با ما فاصله داشت) اول زنگ در رو میزدم. اگه کسی باز میکرد که هیچ، ولی اگه کسی باز نمیکرد از دیوار خونه بالا میکشیدم و میپریدم تو خونه.
ولی امروز که بزرگ شدم، تواناتر شدم، قویتر شدم، میبینم دیوارها رو نمیتونم رد کنم. فکر میکردم خونۀ دل آدما فرق میکنه با خونۀ خشت و گلی که توش زندگی میکنیم. فکر میکردم اگه یه روزی درب خونه دل کسی رو بزنم، راحت در رو به روم باز میکنه. ولی هر چی در زدم باز نکرد. خواستم از دیوار برم، ولی دور تا دور اونو سیم خاردار کشیده بودن. دیگه مثل اون موقع ها نمیتونستم شیطنت کنم و از دیوار بپرم اون تو.
نمیدونستم این روزها مردم برای درب خونه دلشون آیفن تصویری میذارن که وقتی کسی زنگ میزنه اول وراندازش کنن. اگه از ظاهرش خوششون اومد و ok بود اونوقت باز میکنن و بعد از اون تازه می پرسن: خُب، حرف حسابت چیه؟ و اگه ok نبود، میذارن پشت در بمونه و اونقدر هی در بزنه تا خودش خسته بشه و بره، بدون اینکه ازش بپرسن دردش چیه.
بعضی وقتا هم فکر میکنم خُب شاید اونا حق داشته باشن این کار رو بکنن. به هر حال حریم خودشون هست و اختیارش رو دارن. به کسی هم مربوط نیست.
کاشکی آدما به جای اونکه دلشون رو تبدیل به چار دیواری کنن و براش حریم بذارن، اونو مثل دشت، گسترده میذاشتن که هر وقت کسی به اون میرسه بجای اینکه زنگ بزنه یا از دیوارش بالا بِره، از خوشحالی و با عشق، پاهاش رو برهنه کنه و بِدَوه روی چمنای نمدار و خنکش و اونو با تموم وجودش حس و لمس کنه. چه خوب میشد، نه!
سلام
مرسی تشریف اوردید.
بنده یک عذر خواهی به شما بدهکارم
شما برایم کامنت گذاشته بودید.من فکر کردم در مورد سفر نامه چال شاهین نظر دادین وبعداْ که به شما پاسخ دادم متوجه شدم شما در مورد تفکرات کودکی من
نظر داده بودید به هر حال من را ببخشید.
آره خوب میشد
و فکر میکنم این یکی از فرق های بین دنیای خاکی و بهشته
و این وظیفه ی ماست،یعنی باید این تفاوت رو کم کنیم، طوری که زیاد به نظر نیاد
بر عهده ما آدماست و بینهایت سخته!!
ممنون بابت وبلاگ قشنگ، این نوشته قشنگ و این آهنگ زیبا !
ممنون از نظراتتون. فکر میکنم شما چندین بار که اظهار لطف میکنین ولی خودتونو معرفی نمیکنین. باز هم ممنون.
سلام.من ویدام.وبلاگه جالبی دارین.پیش منم بیا خوشحال میشم
سلام....
شاید آدرس اشتباه رفته ای....شاید درب را خوب نزدی.....شاید....
بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید