دریا را بی دغدغه موج تماشا می کردیم
بیابان را بی دغدغه طوفان
جنگل آغاز رازداری ما بود
و پچپچه جیرجیرکها را در انتهای -
شاخه بادام بن ها حس می کردیم
صدای پای کفشدوزک ها را -
بر برگ ها ی سبز مردابی می شنیدیم
مسافر آسمانهای همه کهکشان بودیم
چه حسی داشت تخیل ما
که بر بال آرزوهای ما می نشست
و کودکی را برای ما جاودانه می کرد!
سلام خدمت شما.مطلب قشنگی بود و هست بعدش فکر کنم که ۵ تا اسب در ای عکس باشن اگه درست گفتم جائیزم این باشه که به کلبه ما سر بزنین اگه اشتباه گفتم به بزرگی خودتون ببخشید
مرسی،
چه عکس با معنایی
من که درست نتونستم معناشو از خودم بپرسم
به نظر شما یعنی چی؟ یه قطره بزرگ پشت مسعولیت ما و یه قطره کوچیک تو مقصد ما ؟!
سلام. بسیاروب جالب وزیبا دارید دارم از تهی دل میگم بسیارمطالب واقعا جالب ازراه گوگل برگ سبزراسرج کردم وردپای کفش دوزک شما مراکشاند تو این کلبه منورومزین امید وارم موفق وهمیشه سبز سبز باشید راستی تقربا تمام پستهایت راخوندم همش ادم یادروزگاران غریب ...... بای
سلام.قشنگ می نویسی.