امام کاظم ع فرمود: در عصر سلیمان بن داود قحطى سختى شد. مردم از وضع بد خود به سلیمان شکایت کردند و از او تقاضا کردند براى آنان از درگاه الهى باران بخواهد. سلیمان گفت: فردا چون نماز صبح بجاى آورم، بیرون مى روم و دعا مى کنم. فردا صبح سلیمان پس از ادای نماز از شهر بیرون رفت، و مردم نیز او را براى دعا همراهى کردند. سلیمان در میان راه مورچه اى را دید که دستها را بسوى آسمان بلند کرده و پاها را بر زمین قرار داده و مى گوید: بارخدایا، ما مخلوقى ضعیف از مخلوقات تو هستیم، و از روزى و رزق تو بى نیاز نیستیم. اى خداوند بزرگ، ما را بواسطه گناهان بنى آدم هلاک مفرما. چون حضرت سلیمان این دعا را بشنید، فرمان داد مردم به شهر بر گردند. زیرا بوسیله دعاى مورچه اى باران رحمت حق بر شما نازل خواهد شد. پس برگشتند و در آن سال بقدرى باران آمد که مانند آن را هرگز ندیده بودند. |
منبع: بحار الانوار ج 14/ ص 94
ممنون...
سلام دوس خوبم.
مطلب آخری واقعا جالب بود...
یاس سپید جونم سری بزن خوشحال میشم.
یاااا علی مدد
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
آدم خوبه که بعضی وقتها آروم بشینه و بدون اینکه فکر کنه تو این دنیا فقط ما هستیم که داریم زندگی می کنیم به عمق حیات نگاه کنه. اونقدر داستان حیات پیچیده و مرموز و پر رمز و راز هست که آدم حتی از نگاه ساده خودش به دنیا خندش می گیره.
واقعا زیبا بود و عمیق
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی