مست روی تو

درآن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم         بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم 

به وقت­صبح قیامت که سر ز خاک برآرم       به­گفت­و­گوی­تو­خیزم به­جست­و­جوی­تو­باشم 

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم          نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم 

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم           ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم 

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم           جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم 

می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان        مرا به­باده چه­­حاجت که مست­روی تو باشم 

هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن            و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 12:46 http://delle.blogsky.com

سلام
خوبی ؟
شعر با حالی بود
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

اپیدم دوست دار دیدار شما هم هستم
به امید دیدار

فرهاد دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 17:39 http://farhademan.blogsky.com

سلام.

خوشحال میشم بهم سر بزنی

بهراین دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 22:13 http://baharin.blogsky.com

سلام
زیبا بود خصوصا اینکه در مورد خداست...
این شعر و یادمه اول کتاب ادبیات سال دوم دبیرستان خوندیم...
تجدید خاطره شد...ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد