غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتیکه بهشوخیش درکنارکشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم
زدوستان بهجفا سیرگشت مردی نیست جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل ضرورتست که درد سر خمار کشم
سلام
شعر زیبایی از سعدی بود. این رو شجریان هم خونده.
ولی منتظرت بودم. نیومدی.یه سری بزن . بد نیست.
من بروز هستم با ارکان ریاضت گرسنگی از کاشف دزفولی
یه سری بزنی خوشحال می شیم.
موفق باشی
سلام یاس عزیز
شعرهات به دلم نشست !
اگرفرصت کردید با آمدنتان مارا خوشحال می کنید.
شادباشید
دوست خوبم سلام
برای شما سلامتی ؛ سعادت و توفیق روز افزون الهی آرزومندم .
مثل همیشه از خواندن مطالب وبلاگت لذت بردم .
گاه گداری شما هم به ما سریبزن
یا علی مدد
موفق باشی
سلام.
تبریک میگم به خاطر شعر ها
به کلبه درویشی ما هم سر بزن
سلام یاس سپید عزیز
زیبا بود...