درآن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقتصبح قیامت که سر ز خاک برآرم بهگفتوگویتوخیزم بهجستوجویتوباشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان مرا بهباده چهحاجت که مستروی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
قال علی علیهالسلام:
«با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک بریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند».
بعضی وقتا فکر میکنم چرا میگن: از دل برود هر آنکه از دیده برفت. این جمله رو دوست ندارم. چون واقعیت و کاربرد نداره مگر در مورد کسانی که حد و ظرفیتشون به اندازه همون «انسان خاکی بودن» هست! خیلی ها از جلوی دیده رفتن و از دل نرفتن. این همیشه اثبات شده بر ما، ولی همیشه هم مردم این جمله رو توی زندگیشون تکرار میکنن، هی تکرار میکنن، هی تکرار میکنن. شاید هم مردم عادت دارن به تکرار. اصلا زندگیشون تکراری شده! شاید هم بعضی چیزها رو بهترین ابزار برای بهانه آوردن میبینن!
در حدیث قدسی خطاب به حضرت موسی (ع) آمده است: *
«یا موسی لا یسعنی ارضی و لا سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن»
ای موسی: زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارد، اما وسعت و گسترهی قلب بندهی مومنم پذیرای من است.
*شرح دعای سحر امام خمینی
«همه وقت موسم حج است. بگرد بر گِرد کعبه دل!»
برگی از کتاب« نامهها برنامهها» از حضرت علامه حسن زاده آملی:
الهی! خانه کجا و خداوندِ خانه کجا،
طائف آن کجا و عارف این کجا،
آن سفر جسمانی ست و این روحانی،
آن برای دولتمند است و این برای درویش،
آن اهل و عیال را وداع میکند و این ماسوا،
آن ترک مال میکند و این ترک جان،
سفر آن در ماهِ مخصوص است و این همه ماه و
آن را یکبار است و این را همه عمر،
آن سفر آفاق میکند و این سیر اَنفُس،
راهِ آن را پایان است و این را نهایت نبود،
آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانی نباشد،
آن فرش پیماید و این عرش،
آن مُحرِم میشود و این مَحرَم،
آن لباس احرام میپوشد و این از خود عاری میشود،
آن لبیک میگوید و این لبیک میشنود،
آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد،
آن استلام حجر میکند و این انشقاق قمر،
آن را کوه صفا است و این را روح صفا،
آن هروله میکند و این پرواز،
آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم،
آن آب زمزم نوشد و این آب حیات،
آن عرفات بیند و این عرصات،
آن درک مِنا آرزو کند و این ترک تمنّا،
آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را،
آن رمی جمرات کند و این رجم شیطان مرید،
آن حلق رأس کند و این ترک سر،
لاجرم آن حاجی شود و این ناجی،
خُنُک آنکه حاجیِ ناجی ست!