مست روی تو

درآن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم         بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم 

به وقت­صبح قیامت که سر ز خاک برآرم       به­گفت­و­گوی­تو­خیزم به­جست­و­جوی­تو­باشم 

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم          نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم 

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم           ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم 

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم           جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم 

می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان        مرا به­باده چه­­حاجت که مست­روی تو باشم 

هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن            و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

نقش کودکی ها

امروز کودکی را دیدم که نقش کودکی هایش را روی بادبادکی می کشید

 

kite1

پیروزی

پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری،

 

آن است که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی!

 

                                                                                       ماهاتما گاندی

معاشرت با مردم

قال علی علیه‏السلام:

«با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک بریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند».

از دل برود ...

بعضی وقتا فکر می­کنم چرا میگن: از دل برود هر آنکه از دیده برفت. این جمله رو دوست ندارم. چون واقعیت و کاربرد نداره مگر در مورد کسانی که حد و ظرفیتشون به اندازه همون «انسان خاکی بودن» هست! خیلی ها از جلوی دیده رفتن و از دل نرفتن. این همیشه اثبات شده بر ما، ولی همیشه هم مردم این جمله رو توی زندگیشون تکرار میکنن، هی تکرار میکنن، هی تکرار میکنن. شاید هم مردم عادت دارن به تکرار. اصلا زندگیشون تکراری شده! شاید هم بعضی چیزها رو بهترین ابزار برای بهانه آوردن می­بینن!

 

قلب مومن

در حدیث قدسی خطاب به حضرت موسی (ع) آمده است: *

 

«یا موسی لا یسعنی ارضی و لا سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن»

 

ای موسی: زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارد، اما وسعت و گستره‏ی قلب بنده‏ی مومنم پذیرای من است.

 

*شرح دعای سحر امام خمینی

حاجیِ ناجی

«همه وقت موسم حج است. بگرد بر گِرد کعبه دل!»

 

برگی از کتاب« نامه­ها برنامه­ها» از حضرت علامه حسن زاده آملی:

 

الهی! خانه کجا و خداوندِ خانه کجا،

طائف آن کجا و عارف این کجا،

آن سفر جسمانی ست و این روحانی،

آن برای دولتمند است و این برای درویش،

آن اهل و عیال را وداع می­کند و این ماسوا،

آن ترک مال می­کند و این ترک جان،

سفر آن در ماهِ مخصوص است و این همه ماه و

آن را یکبار است و این را همه عمر،

آن سفر آفاق می­کند و این سیر اَنفُس،

راهِ آن را پایان است و این را نهایت نبود،

آن می­رود که برگردد و این می­رود که از او نام و نشانی نباشد،

آن فرش پیماید و این عرش،

آن مُحرِم می­شود و این مَحرَم،

آن لباس احرام می­پوشد و این از خود عاری می­شود،

آن لبیک می­گوید و این لبیک می­شنود،

آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد،

آن استلام حجر می­کند و این انشقاق قمر،

آن را کوه صفا است و این را روح صفا،

آن هروله می­کند و این پرواز،

آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم،

آن آب زمزم نوشد و این آب حیات،

آن عرفات بیند و این عرصات،

آن درک مِنا آرزو کند و این ترک تمنّا،

آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را،

آن رمی جمرات کند و این رجم شیطان مرید،

آن حلق رأس کند و این ترک سر،

لاجرم آن حاجی شود و این ناجی،

خُنُک آنکه حاجیِ ناجی ست!