صدای‌ ساز تو می‌آید

« نَفَختُ فیه مِن روحی »

 

صدای‌ ساز تو می‌آید

من‌ شدم‌ نی‌ و تو شدی‌ نی‌زن، مرا گذاشتی‌ روی‌ لبهایت‌ و دمیدی. نفست‌ که‌ توی‌ تنم‌ ریخت، هوا پر شد از موسیقی‌ دوست.
فرشته‌ها به‌ رقص‌ آمدند و زمین‌ دور خودش‌ چرخید.
نواختن‌ من، جشن‌ ملکوت‌ بود و پایکوبی‌ هستی. دم‌ تو آتش‌ بود و نوای‌ نی، عشق.

من‌ شدم‌ نی‌ و تو شدی‌ نی‌زن. اما فراموشم‌ شد که‌ نی‌ اگر خالی‌ نباشد، نی‌ نیست. پر شدم. دیگر برای‌ تو جایی‌ نمانده‌ بود. مرا گذاشتی‌ روی‌ لبهایت‌ و باز هم‌ دمیدی؛ اما دیگر صدایی‌ نیامد. فرشته‌ها گریستند و شیطان‌ دور نی‌ات‌ رقصید.
این‌ روزها نسیم‌ از سمت‌ بهشت‌ می‌وزد. این‌ روزها هوا‌ بوی‌ تو را دارد. این‌ روزها صدای‌ ساز تو می‌آید و من‌ دوباره‌ به‌ یاد می‌آورم‌ که‌ من‌ نی‌ بودم‌ و تو نی‌زن.
آه، آی‌ یگانه، ‌ای‌ نی‌زن! این‌ نی،‌ دلتنگِ‌ دم‌ِ توست. دلتنگِ‌ نواختنت. نیِ‌ کوچکت‌ را بنواز.

*
نوشته ای از «عرفان نظر آهاری»

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نازنین جمعه 30 شهریور 1386 ساعت 11:47 http://www.nazzgolak.blogsky.com

و هیچکس نفهمید من چه کشیدم و چه دیده ام که این چنین به آوارگی روحم پرداختم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد